من یک دخترِ پر شر و شور، پر سر و صدا و بسیار حرف زننده! من دختری خندان، از همانها که میگویند نیششان بسته نمیشود. من از همانهام که میگویند انگار هیچ غمی به دل ندارند.
من همانم که از سکوتِ طولانیم باید ترسید. از اینکه یکهو بیهوا چشمانم به گوشهای خیره شود و بروم در فکر و ساکت و آرام بنشینم. من همانم که اگر در چنین حالتی آمدی و گفتی، طوریته؟ و من بغضم را فرو بردم و ناگاه اشکم سرازیر شد ولی نیشم هنوز باز بود، بدان غوغاییس در درونم. بدان کارد به استخوان رسیده. و بدان من همانم که چند روز نشده، همان دخترکِ پر شور و شر و خندانم؛ با کمی فراموشی. با همان خصلتِ نسیِ آدمی. نترس؛ غمهای من دامنگیر نیست. دلگیر است.