loading...
بهترین وب شعر و عشق
امیر حسین بازدید : 73 پنجشنبه 18 خرداد 1391 نظرات (0)

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...

مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

امیر حسین بازدید : 61 پنجشنبه 18 خرداد 1391 نظرات (0)

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . 

دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .

 

جراح و تعمیرکار !

روزی جراحی برای تعمیر اتومبیلش آن را به تعمیرگاهی برد!
تعمیرکار بعد از تعمیر به جراح گفت: من تمام اجزا ماشین را به خوبی می شناسم و موتور و قلب آن را کامل باز می کنم و تعمیر میکنم! در حقیقت من آن را زنده می کنم! حال چطور درآمد...

 

سالانه ی من یک صدم شما هم نیست؟!

جراح نگاهی به تعمیرکار انداخت و گفت : اگر می خواهی درآمدت ۱۰۰برابر من شود اینبار سعی کن زمانی که موتور در حال کار است آن را تعمیر کنی!

امیر حسین بازدید : 65 پنجشنبه 18 خرداد 1391 نظرات (0)

چقدر انتظار برای رسیدن به تو شیرین است.
خیلی این لحظات برایم زیباست.
به انتظار آن روز نشسته ام تا ما به هم برسیم و  یک زندگی عاشقانه را برپا کنیم.
قلبم برای آن روزی که تو را در کنار خودم میبینم می تپد
و تک تک ثانیه ها را می شمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد.
چقدر این انتظار شیرین است.
انتظار برای رسیدن آن لحظه که ما برای هم هستیم.
خوشبختی تو ، شادی من است و شادی تو ، آرزوی من است.
شاد باش که این لحظه ها خیلی زیباست ، این انتظار شیرین است ،
پایان این انتظار لحظه ایست که ما بعد از مدتها سختی به هم میرسیم
و همدیگر را در آغوش میفشاریم.
شاد باش که این راه سخت پایانی دارد و پایان راه خیلی زیباست.
معنای زندگی با تو پر از معناست ، باور کن این زندگی بدون تو بی معناست.
گریه نکن عزیزم  ، میدانم که از این انتظار خسته ای و می دانم که بعد از من ، تو یک دلشکسته ای .
می دانم از آن روز میترسی که ما به هم نرسیم و بعد از اینهمه سختی سرنوشت ما را از هم جدا کند.
ما برای هم هستیم ، زندگی یعنی من و تو.
من بدون تو ، تو بدون من یعنی بدون هم هرگز.
گریه نکن عزیزم، قطره های اشکتت قلبم را میسوزاند ، چهره پریشانت مرا ناامید میکند .
این انتظار رسیدن شیرین است ، چون برای تو و به عشق تو به انتظار نشسته ام.
به آن لحظه رویایی بیندیش که ما بازی عشق را میبریم و از سختی ها ،
غم ها و دلتنگی های لحظه های عاشقی میگذریم و به هم میرسیم.
آری این انتظار شیرین است ، زیرا پایان آن یعنی آغاز زندگی من و تو…

امیر حسین بازدید : 88 چهارشنبه 17 خرداد 1391 نظرات (0)

من به تو خندیدم

چونکه می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدی!

پدرم از پی تو تند دوید.

و نمی دانستی که

باغبان باغچه همسایه

     پدر پیر من است!!

من به تو خندیدم

تا که با خنده خود

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک،

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک!

دل من گفت برو.

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو را...

و من رفتم و هنوز

سالها هست که در ذهن من آرام ،

آرام...

حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان

می دهد آزارم

  و من اندیشه کنان غرق این پندارم  

که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت . . .

امیر حسین بازدید : 79 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (1)

در فکر ماه شب چهارده ام ..

با چهره ای بزرگ و زیبا از پشت کوه سر برآورد - ولی روشنایی نداشت -

لحظه به لحظه که بالاتر میرفت، روشنایی اش زیادتر می شد و اندازه اش کوچکتر

آنچنان بالا رفت تا به تعادلی در روشنایی و اندازه رسید.

و من به تعادل اندیشیدم!!

و هرچه فکر کردم، تعادلی نبود، تعادلی نیست، ندارم!!

دراز کشیدم تا خوابم ببرد ولی نبرد، برخواستم تا دوباره ماه را بنگرم،

ماه دستی بر لبه ی پنجره گذاشته بود و با لبخندی به شیشه می کوبید،

پنجره را بگشودم، گفتمش، پس تویی که همه ی زیبارویان را به تو تشبیه می کنند؟

لبخندی زد و دور شد، آه .. و من، تو را دیدم که دور شدی ..

و در سکوت، و در لبخندی تلخ، یاد کلام قیصر افتادم و زمزمه کردم،

وقتی تو نیستی، نه هستهای ما چونانکه بایدند، نه بایدها ..

و همچو قیصر، مثل همیشه، لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره کردم، برای روز مبادا،

و با او تکرار کردم، هر روز بی تو روز مباداست ...

و باز به تعادل اندیشیدم، تعادل روح، تعادل فکر، جسم و زندگی،

همانهایی که با رفتنت با خود بردی ..

امیر حسین بازدید : 83 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

زیر این طاق کبود، یکی بود، یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش، پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک، نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس، دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت، تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر، غم دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد، رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرها بشیم
یه دفعه مرغ اسیرنگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد، میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد سوز برگ از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ، مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد
نگاهش به آسمون، تا که دق کردش و مرد

امیر حسین بازدید : 75 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟
زندگی را نخواهیم فهمیداگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتنرا لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تااز آرزوهایمان اجابت نشدند.
زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون در یک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم و نتوانستیم یک سال قبول شویم.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند.
زندگی را نخواهیم فهمیداگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقطبه این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ماسوءاستفاده کرد.
زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم.
فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگیوقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نبایدانتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیمصبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند.گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به اینکلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگزنخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نهکلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاستکه معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خودبیشتر آشنا می‌شویم.

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم.

امیر حسین بازدید : 81 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

عشق میتونه انواع مختلفی داشته باشه خیلی از ما وقتی کلمه عشق به گوشمون میرسه فکرمون فقط به یه چیز خطور میکنه و اون عشق و عاشقی بین دختر و پسره.

باید اینو بدونیم که بهترین عشقها عشق به امام حسین علیه السلامه وعشق به چهارده معصوم از عشق به خدا نشعت میگیره.اینم یادمون باشه که اسم هر احساسیرو عشق نذاریم وبه هر کسی وابسته نشیم.

امیر حسین بازدید : 99 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

برای عشق تمنا کن
ولی
خارنشو.

عشق را قبول کن
ولی
غرورت را ازدست نده.

برای عشق گریه کن
ولی
به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز
ولی
نذارپروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند
ولی
پیمان نشکن.

برای عشق جون خودتو بده
ولی
جون کسی رونگیر.

برای عشق وصال کن
ولی
فرارنکن.

برای عشق زندگی کن
ولی
عاشقانه زندگی کن

امیر حسین بازدید : 86 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

 

دل خوشی

دل من حالش خوشه ...
اصلا بلد نیست بگیره...
ولی خیلی تنگ میشه...
گاهی می ترسم بمیره...
اما بازم به خودش میاد و سوسو میزنه...
باز حیاط خلوت سینمو جارو میزنه...
می گمش تا کی میخوای عاشق بشی و بشکنی...
به روی خودش نمی یاره...
می پرسه
بامنی...؟؟!!
با کیم...
با توی عاشق پیشه ی سر به هوا
با توی دیوونه ی در به در بی سر و پا
با تو که هر چی دارم می کشم از دست توئه
با تو که هر جا میرم مسیر در بست توئه
کی می خوای دست از سر آبروی من برداری...
کی می خوای عقلی که دزدیدی سر جاش بذاری...
کی می خوای بزرگ بشی سنگین بشینی سر جات...
سر به راه بشی و دنیا رو نذاری زیر پات

امیر حسین بازدید : 68 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

سر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اولکلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، او از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که آن پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه آن پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهری که آن پسر اقامت داشت کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد! در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت… پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

امیر حسین بازدید : 68 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

زندگی

 

زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی.
زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل، که بنوشی اش چون شهد.
زندگی، بغض فـروخورده نیست.
زندگی، داغ جگــــر گـــوشه نیست.
زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است.
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است.
زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ.
زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است.
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست.
زندگی، شـــوق وصال یار است.
زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس.
زندگی، تکیه زدن بر یــار است.
زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است.
زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است.
زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا.
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است.
زندگی، اوج درخشندگــــــی مهتــاب است.
زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است.
زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است.
زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است.
زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، که چقدر شیـــرین است.
زندگی،خاطره یک شب خوش،زیر نورمهتاب،روی یک نیمکت چوبی سبز،ثبت درسینه است.
زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه.
زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است.
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق.
زندگی، گاه شده است که برد بیراهم.
زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد.
 
شاد باشید
امیر حسین بازدید : 77 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگیم خندیدی
به من و عشق پاکی که پر از یاد تو بود
و به یک قلب یتیم که خیالم می گفت
تا ابد مال تو بود
تو برو، برو تا راحت تر
تکه های دل خود را آرام
سر هم بند زنم

امیر حسین بازدید : 78 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را می شناسم

امیر حسین بازدید : 77 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.

امیر حسین بازدید : 80 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

گوشم از این حرف ، پُر است ...

 

 

 

 

خسته شدم ،
نیست شدم ...
گوشم از این حرف ، پُر است:
                " آخر غصه ، مُردن است !
مُردن من ،
همین دم است !
                     " که از تو دورمانده ام .
من که بدون روی تو ،
رو ، به هوا ، نمیکنم.
من که بدون چشم تو ،
بنده دعا نمیکنم.
دور شدی ،
کور شدم.
                     " مشعل بی نور شدم.
من !
که بدون اسم تو ،
اسم ، صدا نمیکنم.
ماه ،
چه ماه ِ کاملی !
دست مریزاد ، خدا !
من که بدون روی اون
ماه نگاه نمیکنم .

امیر حسین بازدید : 75 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

دلتنگ توام.
تا شادمانه مرا ببینند
شاخه‌ها
به شکل نام تو سبز می‌شوند،
پرنده کوچکی که نمی‌دانم نامش چیست
حروف نام تو را
بر کتابم می‌ریزد،
آفتاب
به شکل پروانه‌ای از مس
گرد صدایم
بال می‌زند،
و می‌دانم سکوت
فقط به خاطر من سکوت است،
اما من
دلتنگ توام
شعر می‌نویسم
و واژه‌هایم را کنار می زنم
که تو را ببینم ...
شمس لنگرودی

امیر حسین بازدید : 84 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود.نیازفوری به قلب داشت.از پسر خبری نبود.دختر با خودش می گفت:میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی.ولی این بود اون حرفات.حتی برای دیدنم هم نیومدی.شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز کرد.دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید.درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم.پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم.امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود.

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد.و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم.

امیر حسین بازدید : 80 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟


من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم


ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی


باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه که نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم

امیر حسین بازدید : 71 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)
از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" میشویم؟!

پس چرا حالا "من" اینقدر تنهاست!

از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...

اصلا این "او" را که بازی داد؟!...

که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!

میبینی

قصه ی عشقمان!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!
امیر حسین بازدید : 76 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد

 

خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت

 

باید این گونه نوشت

 

هرگلی هم باشی

 

چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است

امیر حسین بازدید : 74 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

شاعر از کوچه مهتاب گذشت ،لیک شعری نسرود

 

نه که معشوقه نداشت

 

نه که سرگشته نبود

 

سالها بود که دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود...

امیر حسین بازدید : 75 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

دیدی غزلی سرود؟

عاشق شده بود.

انگار خودش نبود

عاشق شده بود.

افتاد.شکست.زیرباران پوسید.

ﺁدم که نکشته بود عاشق شده بود.....

امیر حسین بازدید : 70 سه شنبه 16 خرداد 1391 نظرات (0)

دوست دارم بمیرم یا حداقل یه سنگ بودم که

نه احساس میردم و نه درکی داشته باشم و

کسی را هم نمیشناختم و روزی دو سه بار

لگدی میخوردم و پرت میشدم اون طرف تر و

میتونستم عصبانیت یکی را از خون و

دل بخرم و ارومش کنم.

تعداد صفحات : 6

درباره ما
عشقی که با اشکهای چشم شستشو گردد همیشه پاکیزه و زیبا خواهد ماند .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • فیلترپرس
  • گالری تصاویر خودرو
  • بررسی خودرو
  • اخبار خودرو
  • نرخ ارز
  • خرید جم کلش اف کلنز
  • پکیج تصفیه فاضلاب
  • درمان بواسیر
  • العاب بنات
  • داروخونه
  • خرید جم کلش اف کلنز
  • خرید vpn
  • دانلود نمونه سوال امتحانی
  • دانلود مقاله ترجمه شده
  • دانلود آهنگ جدید
  • قرص مخمر آبجو
  • جاهای دیدنی
  • خرید گیفت کارت
  • شنل بلو
  • آتلیه عکاسی
  • تشریفات مجالس
  • ویزای روسیه
  • سنجش و دانش
  • خرید اکستندر
  • خرید لارجر باکس
  • آفبا
  • نرخ ارز آزاد
  • اتاق کودک
  • ثبت شرکت
  • هارد SSD
  • مدل لباس مجلسی زنانه
  • واضح
  • تور کیش
  • برگزاری عروسی
  • قیمت ssd samsung
  • آپلود عکس
  • آپلود عکس
  • پکیج تصفیه فاضلاب
  • دانلود فیلم
  • منابع آزمون دکتری هنر
  • سنجش و دانش
  • سنجش و دانش
  • مشاوره آنلاین
  • بلیط هواپیما
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود موسیقی
  • خرید خودرو
  • دانلود فیلم و سریال
  • اس ام اس خوون
  • منابع دکتری معماری
  • مونوپاد
  • آفبا
  • تاریخچه طراحی لوگو
  • چاپ
  • عکس
  • قالب بتن
  • خرید vpn
  • خرید وی پی ان
  • خرید vpn
  • دانلود سریال
  • خرید ssd samsung
  • برفکی پورتال خبری
  • خرید سی سی کم
  • اخبار ویندوزفون
  • آزمون دکتری معماری
  • منابع آزمون دکتری
  • دانلود آلبوم 6 فرزاد فرزین
  • آهنگ تیتراژ سریال کیمیا
  • دانلود آهنگ در حاشیه
  • افزايش بازديد
  • چت
  • لایسنس ویندوز
  • غذای سهره
  • عکس زنبور
  • گردشگری تایلند
  • اخبار موسیقی
  • زناشویی
  • Artificial Intelligence Solutions
  • خدمات مجالس
  • گن لاغری مردانه
  • گالری عكس
  • تراوين
  • تور آنتالیا
  • دانلود بازی اندروید
  • دانلود آهنگ جدید
  • دانلود آلبوم زدبازی به نام بزرگ
  • مدل مانتو زنانه
  • مدل مانتو 94
  • موزیک پرشیا
  • دانلود آهنگ جدید
  • دستگاه وکیوم سینه
  • افزایش سایز سینه
  • روغن ماساژ بدن
  • سقف کاذب
  • عکس دختر ایرانی
  • مقالات ترجمه شده ISI
  • آپدیت نود 32
  • طراحی ساختمان فولادی به روش lrfd
  • دانلود کتاب
  • دانلود پایان نامه رشته کامپیوتر
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 167
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 45
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 52
  • بازدید سال : 2,102
  • بازدید کلی : 22,919