به جرم دوست داشتن
حکم تنهایی ام صادر شد!!!!!
نردبان دلم شکسته است
میشود برای من کمی دعاکنی یا اکر خدا اجازه می دهد
کمی به جای من خدا خدا کنی
راستش دلم مثل یک نماز بین راه خسته و شکسته است
میشود برای بیقراری دلم
سفارشی به آن رفیق با وفا کنی
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم به دنیا اعتباری نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست
من که می دانم اجل ناخوانده بیداد گر است
ناگهان سر می رسد راه فراری نیست......
خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما مال ما نیست
فقط خواست نیممون رو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب سرد
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی خواست
خودت دیدی دعامون بی اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی هم
می بینم میری و می بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه می شه زنده باشم نه بمیرم
نمی گم دلخور از تقدیرم اما
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می رسیدیم
داره تو دست ما می میره این عشق
سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان
اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبراز تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبراز تمام صبرهایت در برابر تمام ناملایمت های من؟!
چه خبراز تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی ومن بی تو؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شوی ….
هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان ..
روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد
شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد.
آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر مي رسيد كه خسته شده،و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد
آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كند و با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد.
پروانه به راحتي از پيله خارج شد،اما جثه اش ضعيف و بال هايش چروكيده بودند.
آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحكم شودو از جثه ي او محافظت كند.اما چنين نشد!
در واقع پروانه ناچار شد همه ي عمر را روي زمين بخزد و هر گز نتوانست با بال هايش پرواز كند
آن شخص مهربان نفهميد كه محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه قرار داده بود،تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شودو پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد
گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم
اگر خداوند مقرر مي كرد بدون هيچ مشكلي زندگي كنيم،فلج مي شديم ،به اندازه ي كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي توانستيم پرواز كنيم.
من نيرو خواستم و خداوند مشكلاتي سر راهم قرار داد، تا قوي شوم.من دانش خواستم و خداوند مسايلي براي حل كردن به من داد
من سعادت و ترقي خواستم و خداوند به من قدرت تفكر و زور بازو داد تا كار كنم.من شهامت خواستم و خداوند موانعي سر راهم قرار داد،تا آنها را از ميان بردارم
من انگيزه خواستم و خداوند كساني را به من نشان داد كه نيازمند كمك بودند.
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به ديگران محبت كنم
«من به آنچه خواستم نرسيدم...اما آنچه به آن نياز داشتم ،به من داده شد.»
همش را نخونده نظر نده هااااا
ناراحتی های کلبه عشق یه نفر
ناراحتم از اینکه فکر میکنم در شهر خودم غریبه ام
ناراحتم از اینکه یه روزی به آرزوم برسم که این روزا آرزوی مرگ را دارم
ناراحتم از اینکه بی گناه بودنمو نمیتونم برا خیلی ها اثبات و توجیهشون کنم
ناراحتم از اینکه آدم خوبی نیستم و نمیتونم خوب باشم البته همیشه سعی میکنما
ناراحتم از اینکه همه و همه مشکلاتم با پول حل میشه
ناراحتم از اینکه وقتی برای مطالعه درسهام ندارم البته وقتشو دارما حوصلشو ندارم
ناراحتم از اینکه شبا خوابم نمیاد و در عوضش تو کلاس میخوابم
ناراحتم از اینکه ۱۷۳تا مخاطب تو گوشی دارم که یک اس ام اس اشتباهی هم نمیزنن
ناراحتم از اینکه ازدواج نکردم و قصد ازدواج هم ندارم و همیشه میگم خدایا مرا به پای خودم پیرم کن
ناراحتم از اینکه یه بابای پولداری ندارم که هر چی دلم بخواد را داشته باشمو حالشو ببرم
ناراحتم از اینکه بد جوری معتاد اینترنت شدم و دارم تو این موج بدبختی غرق میشم
ناراحتم از اینکه همه واسم دلشون میسوزه و در آخر هم میگن بدبخت به خاطر خودت گفتم
ناراحتم از اینکه وقتی تو اتوبوس راننده به جای۱۲۵تومان ازم۱۵۰تومان میگیره و میگه پول خرد ندارم در حالی که میبینم دستش ۲۵تومانی خیلیه
ناراحتم از اینکه دیگه مثل قبل نمیتونم به گردش و مسافرت برم
ناراحتم از اینکه حواس پرتی دارم و بعضی چیزا زود از یادم میرن
ناراحتم از اینکه ۶۷تا از موهای سرم سفیدن و الان باورم شد که جوونای امروز از پیرای امروز پیرترن
ناراحتم ازاینکه وقتی به دوستام زتگ میزنم و تا میخوام درد و دل کنم و دلمو خالی کنم شارژم تموم میشه
ناراحتم از اینکه موقعی که تو کرمان بودم یک موجود فراموش شده واسه فامیلامون بودم
ناراحتم از اینکه تو دریای مشکلات غرق میشم ولی اشکم در نمیاد تا دلم خالی بشه
ناراحتم از اینکه وقتی به دوستام زنگ یزنم میگن همین الان میخواستم بهت زنگ بزنما
ناراحتم از اینکه ناراحتم از همه و از این دنیای حسود که همه میگن دروغه ولی باورشون نمیشه
ناراحتم از اینکه ۹ماه با یه نفری دوستم امروز داستان زندگیشو فهمیدم و واقعا خاک تو سرم شد دلمون یه خرده به دنیامون خوش بود که اونم....
و خوشحالم از اینکه گاهی حتی برای لحظه ای هم که شده میتوانم بخندم اگر چه خنده هام دروغ یا واقعی باشد و از اینکه هر چقد ناراحت باشم سعی میکنم بعضی از ناراحتی هایم را تو دلم حبس ابد کنم و خیلی هاشونو اعدام کردم و به این کارم هم ادامه میدم
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خود
که مرگ من تماشائیست
مرا در اوج می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر هم
نمی گرید به حال من
همه از من گریزانند
تو هم بگریز از این تنها
فقط اسمی به جا ماند
زآن چه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالیست
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان یک به یک رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که همدردند
شگفتا از عزیزانی
که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی
پل پرواز من بودند …
اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست
اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست
اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست
اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست
پس با تمام وجود فریاد میزنم
* دنیای زیبای من دوستت دارم *
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی… ویکتور هوگو
شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ
اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ
مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام
و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ
مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش
کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ
اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی
پرنده ای بکش و یک قفس ولی دل تنگ
قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود
ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ
مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش
شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ
افتاده اگر به خاک دیدی از شاخه جدا شقایقی را
یا در دل موج سهمناگین توفان بشکسته قایقی را
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
در صبح بهار جای شبنم در گونه گل تگرگ دیدی
یا صید به خون کشیده ای افتاده به دام مرگ دیدی
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
چون من به نگاه دلفریبی گر عاشق و بی قرار گشتی
در دشت جنون بی ترانه سرگشته تر از غبار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
یا پیر شدی چو من دریغا از آینه شرمسار گشتی
گفتی که همیشه یاد من باش من یاد تو بوده ام همیشه
من هر غزل و ترانه ام را بهر تو سروده ام همیشه
هر صبح پس از نیایش من از ته دل دعات کردم
در قصر بلور آسمونها فریاد زنان صدات کردم
ای عشق مرا نکرده باور آن لحظه مرا به خاطر آور
ای اشک ، آهسته بریز که غم زیاد است ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم ، کسی یار کسی نیست . . .
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود !
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود !
عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .
جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میتوان شکسته اش را ، تکه هایش را ، نگه داشت . اما شکسته های جام ،آن تکه های تیزِ برَنده ، دیگر جام نیست .
احتیاط باید کرد . همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم ، عشق نیز .
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند......................
احمد شاملو
رانده
دست بردار ازین هیکل غم
که ز ویرانی خویش است آباد.
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد.
دست بردار، ز تو در عجبم
به در بسته چه می کوبی سر.
نیست، می دانی، در خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در.
زنده، این گونه به غم
خفته ام در تابوت.
حرف ها دارم در دل
می گزم لب به سکوت.
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است.
به نظر هر شب و روزم سالی است
گر چه خود عمر به چشمم باد است.
رانده اندم همه از درگه خویش.
پای پر آبله، لب پر افسوس
می کشم پای بر این جادة پرت
می زنم گام بر این راه عبوس.
پای پر آبله، دل پر اندوه
از رهی می گذرم سر در خویش
می خزد هیکل من از دنبال
می دود سایة من پیشاپیش.
می روم با ره خود
سر فرو، چهره به هم.
با کسم کاری نیست
سد چه بندی به رهم؟
دست بردار! چه سود آید بار
از چراغی که نه گرماش و نه نور؟
چه امید از دل تاریک کسی
که نهادندش سرزنده به گور؟
می روم یکه به راهی مطرود
که فرو رفته به آفاق سیاه.
دست بردار ازین عابر مست
یک طرف شو، منشین بر سر راه!
گفتی:
آواز این پرنده
مثل حضور مبهم تنهایی است
با دست خود گلوی قناری را
از حجم استخوانی تن کندم.
گفتی:تنها
در خط استوایی هر سینه
روز ورود عشق چه رویائی است
با دست خود دریچه هر دل را
از چارچوب تنگ بدن کندم.
گفتی،دوباره گفتی:
اینجا چقدر بی تو تماشایی ست
با دست خویش، خود را
در لحظه شکوفه شدن کندم .
" عبدالجبار کاکائی "
تعداد صفحات : 6